کاریکلماتور (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:53 صبح)
سکوت آن قدر دلنازک است که با کلمهای میشکند.
برای ویران کردن احساسات شنونده، واژه ها را با نارنجک فرستاد.
اگر شنا بلد نیستید، دلتان را به دریا نزنید.
رنگین گمان با دیدن خورشید از ترس رنگش پرید.
زندگیم به بدرقه سرنوشت می رود.
فکر میکنم که افراد آتشین مزاج فلفل زیاد می خورند.
وقتی آتش بس را رعایت کرد که فشنگهایش ته کشید.
وقتی سرما می خورم، با خودم دست نمی دهم.
قوه جاذبه زمین ابرها را می گریاند.
آن قدر دگراندیش بود که مغزش افکار خودی را نابود می کرد.
خودنویسم را از سیاهی شب پر می کنم و از سپیدی صبح می نویسم.
جایی که هیچ شاهدی برای اثبات دلایل وجود ندارد، اثر دستها ما را متقاعد می سازد که خدایی هم هست .
حیف از قلب پاک من که وقتی به پای تو افتاد خاکی شد.
نگاه سنگینم شیشه عمر آینه را شکست.
وقتی قلبش شکست، مروارید صداقتش نمایان شد.
با چشم دل که بنگری آن روی سکه پیداست.
وقتی از خدا بریدم، شیطان با سند جهنم به استقبالم آمد.
تمام پولی را که برنده شده بودم، بابت سکته خوشحالی از دست دادم.
وقتی افکار نویسنده به انتها رسید، قلم مرخصی گرفت!
بد نیست کمی هم به تزیین صحنه احساساتمان بپردازیم!
با آنکه آسمان بزرگترین سقف کاذب جهان است، همه آرزو می کنند زیر سقفش زندگی کنند.
عشق آن قدر مقدس است که وقتی از در وارد می شود، نفس با تمام جاه طلبی جایش را به او می دهد.
اگر زن کاملا زنانه و مرد کاملا مردانه باشد، در آزمایشگاه زندگی آهنربایی پرقدرت خواهیم داشت.
بیوفایی تو از صداقت خسته کننده من است.
اگر درخت داراییت را مرتب هرس کنی، محصول بهتری خواهد داد.
کارت شناسایی بهار گل است .
آن قدر دل همه را می سوزاند که آتش نشانی از دستش شکایت کرد.
بعضیها ترقه را دوست دارند، بعضی ترقی را .
آنهایی که یک سر دارند و هزار سودا نمیتوانند سری توی سرها در بیاورند !
آنهایی که از خود بیخود می شوند نمی توانند خودی نشان بدهند.
بعضیها همیشه تو چشم اند؛ بعضی دیگر اصلا به چشم نمی آیند.
از بس که روشنفکر بود از خاموشی برق هراسی نداشت!
وقتی اشکم می خواهد به گردش برود سوار نگاهم می شود!
آنقدر خسیس بود که حتی وقتی مرد عمرش را به شما نداد!
از بس که به همه چپ چپ نگاه کرد، چشمانش چپ شد!
وقتی واژه ای خارجی بیان می کنم، تمام واژه ها دور آن جمع می شوند!
امید و آرزو تنها دوستان واقعی مان هستند که تا آخرین لحظات زندگی، ما را ترک نمی کنند!
همیشه می گفت: آدم عاشق باید حرف دل را گوش کند، نه عقل را ولی حرف ازدواج که پیش آمد گفت: همیشه از روی عقل کار کن، نه دلت!
وقتی به دیابت مبتلا شدم تلخی قند را حس کردم!
تلاش را از ستاره یاد بگیر که برای به چشم آمدن شب و روز در حال چشمک زدن است!
به قلب سنگیم افتخار میکردم چون غم روزگار اثری بر آن نداشت ولی نمی دونستم با یه سنگ تراش با تجربه طرفم!
وقتی غنچه بود عاشق من بود وقتی گل شد عاشق زنبور!
اگه ‹‹زیرآب زنی›› به عنوان یک رشته ورزشی تصویب شود، مدال طلای این رشته مال ماست!
هنگام جدایی گفت: سگ صفتم !! ندانست که رسم سگ جز وفا نیست!
اگر می دانست با مرگش آب از آب تکان نمی خورد خودکشی نمی کرد!
از ترس دیابت یک بار هم جرات نکردم چشمهای عسلیش را ببینم!
پزشکی قانونی علت مرگ را چنین تشخیص داد ‹‹زخم زبان!››
هر وقت دلم میگرفت با دوست خوبم سایه صحبت می کردم.
ماشین لباسشویی چرخ فلک لباسهاست.
مربع دایره زاویه دار است.
فضول مؤدبانه می شود کنجکاو.
آن قدر در خودش فرو رفت که غرق شد.
چرخ قلبم را با میخ نگاهت پنچر نکن.
نمی دانم گل همیشه بهار پولدار است یا عاشق، که زمستانی ندارد!
عروس دریایی، با مهریه هزاران مروارید از صدفهای ناب، طلاق گرفت.
می پرسید: اشک کدام عاشق آب دریا را چنین شور کرد؟!
جز مرگ کسی بر من لبخند نزد.
لبخند معشوقه من مانند آواز دهل است .
آنقدر زبانم تند بود که فلفل در من اثر نداشت .
انقدر بد شانس بودم که در روز ازدواجم عزای عمومی اعلام شد.
از مرگ من تنها زمین ناراحت شد که مجبور بود مرا تحمل کند .
هر وقت خوشی زد زیر دلت به قبرستان برو.
بهتره عاشق گل نشی چون هر چقدر هم مواظبش باشی جلوی زنبور رو نمی تونی بگیری.
نویسنده: مصطفی فوائدی